فال حافظ
قالب های نازترین
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
گروه هنری سراب
و آدرس
sarabgroup.art.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.
اقتباس تئاتر قرن 19 از ادبیات قرن 19 (بخش نخست)
نوشته: کاترین هارت ویگسن، برگردان: منیژه نصیری
تئاتر در قرن 19 مانند محبوبیت فرهنگ فیلم و سینمای امروز منبع سرگرمی بود، اما منتقدان قرن 19 و عصر حاضر، تئاتر قرن 19 را فاقد شایستگی زیبایی میدانند. همانگونه که بسیاری از فیلمهای امروز هالیوود برگرفته از ادبیات کلاسیک است بسیاری از تولیدات تئاتر در اوایل دهه 1800 برگرفته از کارهای ادبی معروف بودند و به علت اقتباس بود که ارزش تئاتر قرن 19 تشخیص داده میشد.
فراوانی اقتباس از تئاتر در قرن 19 عرصهای را گسترش داد که در آن عموم میتوانستند ادبیات محبوب به وجود آمده در آن دوره را تجربه کنند. به علاوه اقتباس تئاتر به مخاطب این فرصت را میداد که به نحوه عملکرد رسانه تئاتر بطور هنرمندانهای توجه کنند، چون داستان روی صحنه متفاوت از داستان چاپ شده ارائه میشود.
مطالعه کارهای اقتباسی تئاتر خصوصا هنگامی که روی روشی که در آن بیشتر ارائه موضوع مطرح است نه تغیرات در موضوع، به ما یادآوری میکند که رسانه تئاتر از عناصر رسمی که ادبیات از آن تشکیل شده ایجاد نشده و نباید مانند معیارهای ادبی درباره آن قضاوت کرد.
توجه به اقتباس به عنوان فرایندی از ترجمه از زبانی ظریف و زیبا به زبانی دیگر آشکار میکند که برخی ذهنهای خلاق نسبت به دیگر ذهنها با قابلیتهای زیبایی منحصر بفرد هر رسانه، هماهنگتر بودند.
انتقاد از تئاتر قرن 19
درچند دهه گذشته عقیده بسیاری از تئاتریها و محققان ادبی درباره تئاتر قرن 19 منفی بود. در دهه 1960 ورا موری رابرتز اعلام کرد که تا آنجا که ارزش نهایی ادبیات نمایشی مورد توجه است، تقریبا تمام قرن 19 به عنوان کویری عملاً خشک معرفی شده است. کلیشههای منفی مرتبط با تئاتر قرن 19 هنوز در گفتمان (بحثهای) تئاتری20 سال گذشته آشکار است.
شاید برای پژوهشگران معاصر ساده باشد که با نگاهی به گذشته با استانداردهای فرهنگی معاصر آن را قضاوت کنند یا موقعیت نخبگان را به خود بگیرند. اوربچ چنین موقعیتی را نقد میکند: در نیمه اول قرن 19 مخاطبان عمدتا از طبقه پایین اجتماع بودند، مست و لاقید.
در دهههای بعد مدیران تئاتر به طبقه متوسط که شدیدا در تمدن تکامل یافتهاند چیزی که ما آن را طبقه مرفه و شیک میخوانیم روی آوردند. اما متاسفانه انتقادهای منفی از تئاتر قرن 19 در 50 سال گذشته آغاز نشد. بلکه از آن دورانی که تولید شد آغاز شد. بسیاری از منتقدان تئاتر در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 به تئاتر به عنوان قلمرو زبان یک ژانر ادبی نگاه میکردند. پس قابل درک است که وقتی فرمهای جدید تئاتر معرفی شدند مثل پانتومیم و ملودرام که برای تطبیق سرعت رشد مخاطبان ایجاد شد و پانتومیم که دیالوگ زیادی نداشت، بعضی منتقدان چنین ژانری را مورد تمسخر قرار دادند. جان ا برایان محقق پانتومیم میگوید: «منتقدان ادبی احساس میکردند این فرمهای جدید ادبیات، تهدیدی برای ناتوان کردن توانایی بیننده برای بکار انداختن قضاوت منتقدانه محسوب میشوند تا دلایلشان را با طغیان احساسات آنها با تحریک بیش از حد پیش ببرند.» جکب براتوم در مطالعه خود درباره ملودرام میگوید: «تقریباً غیر ممکن است که یک ادیب این ژانرهای تئاتری محبوب را به عنوان چیزی غیر از تهدید و بیرون کشیدن فرهنگ از زوال و پستی ببیند. گویا برخی معتقدند که تئاتر به سوی یک لجنزار متعفن پیش میرود.»
ا برایان میگوید: «قضاوت درباره یک ژانر غیر ادبی بر اساس شایستگی ادبی غیرمنصفانه و بیحاصل است.»
پانتومیم و ملودرام
دو فرم جدید تئاتر با تاثیر بسیار در قرن 19 پانتومیم و ملودرام بودند. گرچه نمایشهایی با برچسبهای متنوع مثل نمایش موزیکال یا ساده تبلیغ میشدند. نمایشهای حزنانگیز بخوبی اجرا میشدند و از قرن 18 آغاز شده و تا اوایل قرن 19 ادامه داشت. یک برنامه بعدازظهر که در تئاترهای دارای حق امتیاز اجرا میشد با دو قطعه ادبی کامل تراژدی یا کارهای نمایشی جدی آغاز و با یک برنامه کمدی یا پانتومیم تک پردهای دنبال میشد. تنها تئاترهای دارای مجوز، نمایشهای حزنانگیز و درام را روی صحنه میبردند و تئاترهای کوچک که با ازدیاد جمعیت لندن روی کار آمده بودند در اواخر دهه 70 و اوایل دهه 80 ژانرهای (انواع) جدید تئاتر را روی صحنه میبردند بنابراین با استفاده از پانتومیم و اختراع ملودرام آنها توانستند با تئاترهای بزرگ رقابت کنند.
پانتومیم، نمایشی دارای یک پلات برگرفته از اسطوره شناسی، افسانههای جن و پری، افسانههای قومی واجدادی (فولکلور) و حوادث روزمره و داستانهای تخیلی محبوب است. گرچه در این نوع نمایش تاکید روی کاراکتر و پلات بسیار کمتر از عناصر بصری است، در واقع ابرایان به عنوان کارشناس این نوع نمایش میگوید:
«واقعیت پانتومیم در اکروبات منظره، آواز، طنز و جنبههای خاص آن است. بیشتر لذت پانتومیم از دیدن آن ناشی میشود: حالتهای بازیگر، زیبایی و شکوه صحنه و جادوی تشکیلات صحنه. با وجود اینها پانتومیم هرگز بدون کلام نیست و پر از آواز و حتی گاهی دیالوگ است، اما آنجا که نمایش جدی بر صحبت تاکید میکند و از دیدن اجتناب میکند، پانتومیم نقطه مقابل است.
ملودرام نیز خواهر هنری پانتومیم است. اولین ملودرام با نام داستان یک راز در سال 1802 در انگلستان اجرا شدکه ترجمه کولینا اثر پیکسرکورت بود. ملودرام در بین تئاترهای کوچک که رقیب تئاترهای دارای مجوز بودند، محبوبیت ویژهای یافت. تعریف تکنیکی لرد کمبرلین از ملودرام این است: هر کار نمایشی که در سه پرده نوشته شده باشد به همراه موسیقی ملودرام نام دارد. در ملودرام، موسیقی، آواز و اشارهها استادانه کنار هم قرار میگیرند تا کل بدن، احساس را منتقل کند. ملودرام و پانتومیم سیستمی ویژه و جدید را به تئاتر معرفی کردند نه مخاطب جدیدی را. محبوبیت پانتومیم و ملودرام بسیار قوی بود و تاثیر نمایش به دیگر نوعهای تئاتر نیز گسترش یافته بود. این دو ژانرهایی هستند که حساسیت را به مخاطبان خود نشان میدهند. اسکار براکت توضیح میدهد که در اجرای سال 1820 نمایش کینگ لیر که صحنه طوفان را اجرا میکردند با درختانی که در باد خم شده بودند تاثیر صدا چنان قوی بود که سخنان لیر شنیده نمیشد.
فرهنگ قرن نوزدهم توسط نمایشهای معروف و صحنههای نمایش مشهور بسیار تعریف شده بود. نینا اوربچ در معرفی تئاتر همنشینی کمبریج با ویکتوریا و ادواردین مینویسد: "در انگلستان قرن19 ادبیات و تئاتر قصهگوهای همکار بودند. آنها رسانههای غالب بودند که از طریق آنها شنوندگان دنیا را درک میکردند"(4). در اصطلاح ادبیات اوربچ احتمالا در نظر دارد روزنامهها و نشریات را نیز اضافه کند چون آنها یقینا بخش مهمی از زندگی مردم لندن در قرن 19 هستند. اما نور چشمی ادبیات بدون شک رمان بوده است.
علیرغم اینکه منتقدان تئاتر سعی کردند بین ادبیات و تئاتر جدایی بیفکنند، تئاتر و ادبیات رابطه همزیستی منحصر به فردی با یکدیگر داشتند. در دهههای اول قرن 19 روند رو به رشدی در زمینه پانتومیم و ملودرام به چشم میخورد. ا برایان گزارش می دهد که در ورژنهای اخیر پانتومیم، آنهایی که در دهه 1800 مرسوم و متداول بودند قطعهها (پلاتها) علاوه بر وقایع کنونی، افسانهها و فولکلور از داستانهای معروف گرفته شده بودند. براتون مینویسد نویسندگان نسل دوم ملودرام به وقایع کنونی گزارش شده در روزنامهها روی آوردهاند و آنها همچنین رمانهای معروف را استخراج میکنند. رمانهایی از چارلز دیکنز (جعل نوع شناسی بومی) و والتر اسکات (ساخت عینک از ملت).
بیانیه بارتون اشاره به این واقعیت دارد که دیکنز و اسکات دو تا از مهمترین منابع ادبی در مرحله اقتباس قرن 19 هستند. کتابشناسی گسترده بالتون، دراماتیزه شدن اسکات و دیکنز(به شکل نمایش در آوردن اسکات و دیکنز) اهمیت انها را در تئاتر به وضوح نشان میدهد. پر رونقترین مرحله در تاریخ دراماتیزه کردن رمان (به شکل نمایش در اوردن) با گای منرینگ(روش مردانه) اثر اسکات آغاز شد و تمرین با قوت ادامه یافت. هنگامی که چاپ دیکنز شروع شد. با خاتمه قرن 19 نمایشهای اقتباس شده از رمانهای دیکنز هزاران بار به نمایش گذاشته شد و 750 نمایش بر اساس نمایشهای اسکات اجرا شد. همچنین قابل توجه است که اقتباسات اسکات اکثرا در تئاترهای ثبت اختراع اجرا میشد؛ در حالی که اقتباسهای دیکنز در تئاترهای کم اهمیت و کوچک مثل رویال سوری و آدلفی. آثار اسکات غالبا بیشتر از دیکنز برای اپرا اقتباس شده بود.علاوه بر نمایشی کردن که عملا صورت گرفته بود، متون متعددی از نمایشنامه وجود داشتند که هرگز اجرا نشدند و بولتون آنها را به عنوان ایندگان تئاتر در نظر میگرفت.
بلاشک یک عامل اقتصادی در انتخاب نمایشنامهنویسان برای اقتباس کارها از داستانهای معروف و مدیران تئاترها برای تولید آنها وجود داشت. در روزهای شورشهای قدیمی، هنگامی که تظاهرات برای افزایش قیمت بلیط دو ماه طول کشید و در روزهایی که مدیران تئاترها با قیمتهای فزاینده برای ساخت صحنه درگیر بودند، ساده است که درخواست از داستانهای به نمایش در آمده که محبوبیت خیره کننده آنها را به نوعی دیگر اثبات میکند درک کنیم. لیندا هاتچن این انگیزه مالی را برای اقتباسکنندگان به طور کلی بدون در نظر گرفتن قرن اذعان میدارد. وی همچنین توضیح میدهد که کسانی که به تئاتر میروند میخواهند شاهد آنچه خواندهاند باشند. بخشی از این لذت به سادگی از تکرار به همراه تنوع حاصل از راحتی تشریفات به همراه تند و تیزی تعجب بدست میآید. شناخت و به خاطر سپردن بخشی از لذت، ریسک تجربه یک اقتباس هستند پس خیلی چیزها تغییر میکند.
تغییری که لیندا هاتچن به آن اشاره میکند شامل دگرگونیهای گاهاً عمدی و غیرعمدی است که ناگزیر در اقتباس رخ میدهد. حتی اگر به سادگی انتقال یک پیام (در این مورد، داستان) به زبان دیگر ژانر (جنس، نوع) باشد. ساندرز اثبات میکند که خصوصاً در عصر ویکتوریا نمایشنامهنویسان آزادی بسیاری برای دستکاری در کارهایی که اقتباس میکردند، داشتهاند.
نظرات شما عزیزان: